پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
فاطمه
نوشته شده در پنج شنبه 4 دی 1393
بازدید : 358
نویسنده : روزبه
 

تو..آری تو...شاپرک تنهایی شبهای من...
آری با تو ام...شقایق لحظه هایم...
تو...تویی که همه وجودم را وقف تو کرده ام...
آری تو...رخساره ...یکی از نامهای تو...که دنیا را به رخسارت نمی فروشم...
تو...همسرم...نفسم...زندگیم...اما چه بگویم به خدای خودم...
که تو را از من گرفت...و من ...تنها...بی آنکه گله ای از کسی کنم...
فقط دلم برای تو میتپد...تویی که نیستی...نفس نمیکشی...
میان آغوش خاکی سرد...
و من اینجا...درون اتاق عاشقانمان...فقط با تو سخن میگویم...
بی آنکه جوابی بدهی...بی آنکه اشکهایم را پاک کنی...
یادت هست...تا برایم آواز نمیخواندی...خوابم نمیگرفت...
حال با ناله خودم به خواب میروم...
گاه خودم هم نمیدانم برای چه زنده ام...
تو که نیستی...من به امید چه کسی شب را صبح کنم...
فردا چه کسی در انتظار من است...
اما...چیزی بگویم...فاطمه جانم...
هنوز هم صبحها که چشم میگشایم...چشمهایت را در اولین پلک میبینم...
و دیگر هیچ...


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



دلتنگی
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 640
نویسنده : روزبه

عشقم...اینبار تو را میان نوشته هایم...گیر خواهم انداخت...تو را میان شقایقها بازی خواهم داد...تا قدری کم شود...از دلتنگیهایم


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



فرصت
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 821
نویسنده : روزبه

زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند 
تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
گاهی 
فرصت نبود
گاهی حوصله
و من خیلی دیر این را فهمیدم
خیلی دیر


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



عشق
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 1331
نویسنده : روزبه
تو را دیدم ...مثل همیشه لبخندی برلب داشتی...موهایت را پریشان کردی...دلم پریشان شد...تنها بودی...با همان لباس سفید...باران تنت را خیس نوازش کرده بود...اندام زیبایت بر اثر باران لطیف و دلربا بود...من هم ...مثل همیشه با دیدنت...مست و بیقراری کردم...همانند مرغ عشق دورت میگشتم و با صدایم مستت میکردم...و تو با حالت خاصی شانه میکردی...بیقراری مرا...من غرق تمنا و شور بودم...و تو غرق تماشای من...من آواز عشقمان را سر دادم...به تو گفتم منو عاشق نکن ...دیوونه میشم...منو از خونه آواره نکن...بیخونه میشم...به تو گفتم...نگفتم...به تو گفتم...نگفتم...و آسمان چشمهایت شروع به باریدن کرد...آرام و بی خود نزدیک شدی...مرا در آغوش گرفتی...و سر به شانه هایم گذاشتی...و اشک عشق را سرازیر کردی...و چه حال و هوایی بود...میان جنگل عشق...

:: برچسب‌ها: فاطمه ,



خیالت
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 1096
نویسنده : روزبه

خيالت هميشه هست...
اما امروز دلم "خودت "را خواست،
نه خيالت را...

 

 

 

 

 


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



عاشقی
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 834
نویسنده : روزبه

بايد حرف بزنيم 

گفت و گو کنيم 

زندگي را 
دوست بداريم 

و 
بي‌ترس و انتظار

اندکي عاشقي کنيم


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



مراببوس
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 551
نویسنده : روزبه

مـرا بـبـوس !
تـا یاسهای سپید...
شـعـر تـازه 
ای بـخـواننـد ...


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



نفس
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 504
نویسنده : روزبه

ضبط میکنــم تمــام حــرف هــایــت را

نـه بــرای روزهای بی تـو بـودن

صدایت آنقدر 
آرامــم میکـند

کـه یـادم میـرود بایـد نفس بکشــم...


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



دروغ چرا
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 534
نویسنده : روزبه

...دلم برای تو که نه!
...برای روزهای 
با هم بودنمان
 تنگ شده
...
برای تو که نه!
...برای “
مواظب خودت باش 
شنیدن تنگ شده
...برای تو که نه!
...ولی 
برای دلی که نگرانم میشد تنگ شده
...راستش! برای اینها که نه
...دروغ چرااا...برای 
خودت
دلم خیلی تنگ شده...


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



دخترک
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 1080
نویسنده : روزبه

دخترک گامهایش را آرام آرام بسویم بر میداشت...

و من نفسهایم را آرام ارام بسویش روان میکردم...
دخترک غنچه گلی میان موهایش گذاشته بود...
و من بغض نگاهم را بسویش روان کرده بودم...
دختر می آمد...
و من جان از تنم رها میشد...
آنقدر نزدیک شد...که صدای نفسهایش را حس میکردم...
او نفس میکشید و من جان میکندم...او نگاه میکرد و من دیده گانم پریشان نگاهش بود...
آهسته و آرام لب گشود...ترنم لبانش...شقایقها را به رقص وامیداشت...موهایش را پریشان کرد...گویی موجی میان جنگل برخاست...
قاصدکها از موج موهایش...هل هله کنان میخواندند...ترانه هستی را...
و من همانگونه محو بودم...میان دخترک ...و شقایق...و قاصدک...
اینبار دخترک...غوغا کرد...آوازی خواند...ترانه عشق را میان لاله های آتشین...در اطراف یاسهای بیقرار...
و من بیقرار و پریشان و مات و مبهوت...مانده بودم...
نفسم بند شده بود...
شاید مرده ام...و نمیدانم....

 


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



کجایی
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 518
نویسنده : روزبه

کجایی ؟
"یک کلمه نیست،
خیلی معنی داره
گاهی...
کجایی یعنی چرا سراغم نمییای
؟چی کار میکنی؟
چرا
 نیستی؟دلم 
تنـــــــــــگ شده...


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



عشقم فاطمه
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 678
نویسنده : روزبه
مرد...سلام عشقم
زن...سلام عزیزم
مرد...خوبی نفسم...
زن...خوبم مرد زندگیم...
مرد ...عشقم...برات کادو آوردم...
زن...من عاشق کادوهای تو ام...
(مرد...(هق هق هق..گریه 
زن...عشقم تو داری گریه میکنی...
مرد...آخه دلم برات تنگ شده بود میدونی...
زن...عشقم من هم دلم برات تنگ شده...
زود باش بخند...
خب نگفتی چی برام کادو گرفتی؟
مرد...عشقم...برات از همون رزهایی که دوست داری و چند تا شیشه گلاب و کمی شیرینی و یهبغض سنگین...
آخه نفسم...تو تک عروس این گورستانی...
تو ...خاتون این بوستانی...
عشقم...جانم...پنجشنبه ها دیگه بدون تو...توی پارک قدم زدن و کلمات عاشقانه صفایی نداره...
باز هم آمدم...کنار خانه ات...همان خانه ای که بی من زندگی میکنی...
اما من همیشه مثل گدای شب پنجشنبه...پشت درب خانه ات نشسته ام...
تا شاید نیم نگاهی به این چشمات اشک آلود کنی
ستاره شبهای بیقراریم...
من اینجا فقط...اشک...فاتحه...بغض...و دلتنگی با خود دارم...
عشقم...تو آرام بخواب...نگران چیزی نباش...
نگران قرصهای نخورده ام...لباسهای ژولیده ام...و صورت پف کرده ام نباش...عزیزم
نگران بیخوابیم نباش...تو آرام باش...
بعد از تو دیگر خنده با من غریب است...ای لاله زیبای من...
دوباره این گدای درب خانه ات را بی توشه رها کردی...باشه...
عشقم...تو بخواب...هفته بعد دوباره این گدا در خانه ات می آید تا شاید 
لبخندی...نفسی...عشقی...به او بدهی...
فاطمه جان...عشقم خوب بخواب...
من هم مثل همیشه خوبم...
روحت شاد

 


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد