پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
وحشت سنجاقک
نوشته شده در سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 381
نویسنده : روزبه

گاه لبریز میشوم از تو...از صدای خش خش برگهایی که تو پاییز مینامیشان...
و آن سو میبینم...وحشت سنجاقکی ...از صدای تندری نالان...
که میخواهد رها کند بغض مانده در گلویش را...
و من فقط نگاهت میکنم...نه سنجاقک و نه تندر...
فقط محو تماشای تو شده ام...
که باد چه زیبا میرقصاند گیسوانت را... 


:: برچسب‌ها: وحشت سنجاقک ,



حرفی بزن
نوشته شده در سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 351
نویسنده : روزبه

حرفی بزن...چیزی بگو...
لعنتی...بگو بی من نفسهایت کند میشود...
قلبت میگیرد...چشمهایت بارانی میشوند...
بگو...بی من چگونه میگذرد شبهایت...
چگونه بشمرم روزها را...که بی تو میگذرند...
مثل تیک تیک ساعتی خسته ...که وقت را فراموش کرده است...
فقط نا امیدانه گام برمیدارد...برای چه...خودش هم نمیداند...
حرفی به من بزن...من در زیر کلبه خاطره مان...پناه گرفته ام...
که رگبار آسمان...تنم را زخم نکند...
چندیست...گویی به همه چیز حساسیت دارم... 


:: برچسب‌ها: حرفی بزن ,



شقایق
نوشته شده در سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 547
نویسنده : روزبه

شدم...شبیه شقایقی که گم کرده ...مکانش را...
پشت ابرهای قسم خورده باران...پناه گرفته ام...
انگار...هنوز در لا به لای پریشانی نگاهت اسیر مانده ام...
مانده ام...خسته...در به در...آواره...نمیدانم...
من ببارم...یا باران بگرید... 


:: برچسب‌ها: شقایق ,



شب هجران
نوشته شده در سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 380
نویسنده : روزبه

در شب هجران شقایق...
باد با برگ درختان بازی میکرد...
و من در غم و اندوه...و دلهره ویران گشته ام...
گوش کن...حتما میشنوی...صدای ناقوس قلبم...که مینوازد برایت...
منتظر است تا تو...بیایی و سر دهی رقص شقایق را...
و من غریبانه به این ...عصیان ویرانگر عشق...
نومید انه مینگرم...
گوش کن... وزش ظلمت شب را میشنوی... 


:: برچسب‌ها: شب هجران ,



ایکاش
نوشته شده در سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 542
نویسنده : روزبه

ایکاش با بستن چشمانم ...
حس قشنگ نگاهت را احساس میکردم ...
و بوی نفسهایت...و ترنم لبانت مستم میکرد...
آنگاه تن لرزانت را ...که زیر پوست شب میخزد...را نوازش میکردم...
و ای کاش...که حتی وقت نبودنت...
تبسم نگاهت ویرانم میکرد...و دیوانه وار فریاد میزدم...
ای کاش تو مال من بودی...ایکاش... 


:: برچسب‌ها: ایکاش ,



نگاهت
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 1314
نویسنده : روزبه

گویی ساختگیست این نگاه...
گویی ماه را به چالش میکشد...
وقتی نگاهم میکنی...
پریشان میشوم...سرشار میشوم از عشق...
اینگونه نگاهم نکن...


:: برچسب‌ها: نگاهت ,



هی تو
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 693
نویسنده : روزبه

هی تو...
نگاهت...میسوزاند نگاهم را...
عطر نفسهایت...سیرابم میکند...
از بر میخوانی شعرهایم را...
مگر تو کیستی...
که اینگونه ...مرا خلاصه کرده ای...


:: برچسب‌ها: هی تو ,



قرار
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 1225
نویسنده : روزبه

دیروز رفتم سرقرار همیشگی...خیلی منتظرت شدم... اما باز مثل همیشه نیومدی...
دلم برات تنگ شده...آدمم دیگه...،گاهی دلم میخواد ...کسی موهامو نوازش کنه... و آروم زیر لب بگه:"دوستت دارم"


:: برچسب‌ها: قرار ,



تمنا
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 765
نویسنده : روزبه

تمنای نگاهم...اشکهایم...میگویند نرو...
اما تو فقط لبخندم را میبینی...بی تفاوت دست تکان میدهی و میگویی به امید دیدار...


:: برچسب‌ها: تمنا ,



فراموشم کرد
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 3017
نویسنده : روزبه

کمی دیر کردم...فراموشم کرد...


:: برچسب‌ها: کمی دیر کردم ,



حواست
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 739
نویسنده : روزبه

قلبت...نگاهت...حواست...پیش اوست...
فقط نوشته هایت مال من است...


:: برچسب‌ها: حواست ,



خیالت
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 1370
نویسنده : روزبه

خیالت که می آید...
نفسهایت را حس میکنم...
درآغوشم میگیرمت...
غرق می شوم...در همه وجودت...
به خیالت بگو ترکم نکند...


:: برچسب‌ها: خیالت ,



مسافر غریب
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 1253
نویسنده : روزبه

مسافری بودم غریب...
که در این سرزمین...
مردمانش آزارم دادند...روحم را به تاراج بردند...
قلبم را آزردند...ونوشته هایم را خط خطی کردند...
میروم...شاید روزی دوباره گذرم...به این حوالی بخورد...


:: برچسب‌ها: مسافر غریب ,



دلنوشته
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 1187
نویسنده : روزبه

گفتند...چه میکنی با این دلنوشته هایت...
تا کیلومترهااا...موج منفی تزریق میکند...
امروز مانده ام...چی بنویسم...
هر نوشته ام نیمه کاره میماند...و مچاله اش میکنم...


:: برچسب‌ها: دلنوشته ,



یادت هست
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 783
نویسنده : روزبه

یادت هست میگفتی چرا مشکی نمیپوشی...
منم میگفتم از رنگ مشکی متنفرم....
چندین سال بود که تنم رنگ مشکی ندیده بود...
اما با رفتنت ...عشقم...اولین پیراهن مشکی را به عزای تو پوشیدم...
لعنتی انگار میدونستی...که من باید تا آخر عمر مشکی پوش شوم...


:: برچسب‌ها: یادت هست ,



آرامش
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 848
نویسنده : روزبه

خدایااااا....
فقط یه کوچولو آرامش...همین کافیست...


:: برچسب‌ها: آرامش ,



دل وامونده من
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 375
نویسنده : روزبه

هميشه نميشه زد به بي خيالي وگفت :
تنها م...
تنها هم ميرم ...
يه وقتايي ... شايد حتي برای ساعت ...
يا دقيقه ای ...
كم مياری ...
دل وا موندت يكي رو مي خواد ...
كه عاشقونه دوستش داري ...
اونوقته...که میگی...چرا زندگی اینقدر شیرینه...


:: برچسب‌ها: دل وامونده من ,



عشق من
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 371
نویسنده : روزبه

هنوز منتظر لحظه ای هستم ...که دستانت را بگیرم ...
در چشمانت خیره شم... بهت بگم تو دنیای منی...
باز هم میخوام...لبانت را آرام و لرزان باز کنی...
بهم بگی عشق منی...هنوزمنتظر لحظه ای هستم...
که در کنارم بشینی سر رو شونه هام بگذاری...
از شور دلتنگی...از نهایت عشق...باران چشمهایت را روی شانه هایم حس کنم...
هنوز منتظرآن لحظه ام...همان لحظه ای که هر دو آرزوی آن را داشته ایم...


:: برچسب‌ها: عشق من ,



احساس قشنگ
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 682
نویسنده : روزبه

بیا ...میخواهم احساسات تو را ...بوسه باران کنم...
که شاید... قطره ای باران...بر شکوفه گلدان...نوید زندگی دوباره ای باشد...


:: برچسب‌ها: احساس قشنگ ,



بانو
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 1318
نویسنده : روزبه

پسری ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷه ... ﺗﻨﺖ ﺭﺍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻧﻤﯿﮑﻨه... ﺑﺎﻧﻮ !
ﺑﻠﮑﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮ ﺗﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨه ...
ﺑﻔﻬﻢ ...ﻋﺸﻖ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺸﻖ باشه...
ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺳﻪ ...ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ...ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻮﺩ ...
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ حقیقی ﺑﺎﺷه... ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭوﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮه... ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ...ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨه...
ﻭ ﺍﺯ ﺑﺮﻕ ﭼﺸﻤﺎت ﻣﺴﺖ ﻣﯿﺸه...
ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ... ﻭ ﻫﻤﺨﻮﺍﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷه...
ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﯾﺪ...
ﭼﻮﻥ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻫﺴﺘﯽ ...ﺟﺎﯾﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﻠﺒﺶ... ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭدﻧﯿﺴﺖ !!
ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ... ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﻔﺖ ﻗﻠﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﻨﯽ... ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﻮﺷﮑﻠﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮه...
ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ ﺍﺳﺖ... ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﯿﺎﻓﻪ... ﻭ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺣﺎﮐﻢ ﺫﻫﻦ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﯽ ...
ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯾﻌﻨﯽ ...
ﺑﺎﻟﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩت...
ﮐﻪ یک ﻣﺮﺩﯼ ...در ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﯼ ...ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎهت است...
ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﯼ... ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺶ... ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺑـﺲ...
درود بر شما بانو...که نجابتت ...مورد تحسین است ...


:: برچسب‌ها: بانو ,



مدیونی عشقم
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 1281
نویسنده : روزبه

تو به من هیچ دینی نداری...
هیچ ...
اگر عاشقت شدم ، خودم خواستم ...
اگر هم دنیامو با تو ساختم ، خودم خواستم ...
اگر بعد از رفتنت همین خیالتم با دنیا عوض نمیکنم ، خودم خواستم...
...
خودم خواستم ولی...
تو مدیونی به کسایی که بعد از تو ،
از ته دل به من گفتن " دوستت دارم "
و من پوزخندی زدم و رد شدم...
چون دیگر این حرف و باور نمیکنم...


:: برچسب‌ها: مدیونی عشقم ,



نفسهایم
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 444
نویسنده : روزبه

اینگونه عاشقانه هایت را یادم دادی...
نفسهایم...خنده هایم را اینگونه بروز میدهم...
البته فرقی هم نمیکند...فقط از شوق زیاد چشمانم بارانی میشود...
آری عشقم...نگران من نباش...


:: برچسب‌ها: نفسهایم ,



بانوی نوشته هایم
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 383
نویسنده : روزبه

ببین...تو...بانوی نوشته هایم...
من خیالت را...چشمهایت را...نوشته هایت را...
در نگاه پریشانم گم کرده ام...
گاهی...نوشته ای...عکسی...یادی...
میکنم تا بدانی...غریبه آشنای سرزمین من...
دوستت دارم


:: برچسب‌ها: بانوی نوشته هایم ,



عشقم
نوشته شده در سه شنبه 13 آبان 1393
بازدید : 1280
نویسنده : روزبه

عشقم...ببین دارم فراموشت میکنم...
دارم نگاهت را...چشمهایت را...
نگاه عاشقانه ات را...پریشانی گیسوانت را...
همه را فراموش میکنم...
تنها...یادی...خاطره ای...بغضی...
مانده در خیالم...


:: برچسب‌ها: عشقم ,



ماه من
نوشته شده در پنج شنبه 3 مهر 1393
بازدید : 878
نویسنده : روزبه
 
از خواب برخاستم...ماهم نبود...
ماهم را برده بودند...
گفتند...ماهت را خدا برد...
سراسیمه...به سوی خدا آمدم...
نگاهی به آسمان کردم...ماه خدا در آسمان بود...
بغض کردم در نگاه خدااا...
گفتم...
خدایااا...ماهت که هست...
پس ماه مرا چه کردی...

:: برچسب‌ها: ماه من ,



خدای تو
نوشته شده در سه شنبه 4 شهريور 1393
بازدید : 818
نویسنده : روزبه

خدایت را نمیدانم...
خدای من خدای مهربانیهاست...
خدایت را نمیدانم...
خدای من میان آسمان پیداست...
خدایت را نمیدانم...
خدای من همیشه در میان غصه ها پیداست...
خدای من...خدای تو...یکی هستند...
خدا داند...دلم تنگ است ...که میدانم...خدای تو ...همانی که خدایم هست...
چرا...ماه مرا بر داشت...میان آسمان دلتنگی...مگر ماه خودش از ماه من کم بود...
که برد ماه دل این بیقرار ازپیش او...
حال من مانده ام...بی یار و بی همسر...
در این دنیای آشفته...پریشان حال و سرگشته...
نمیدانم...خدای تو چرا برداز کفم...این زتدگانی را...
که من تنها شدم...تنهای تنها...با خدای خود


:: برچسب‌ها: مرگ شقایق ,



دلتنگی
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 641
نویسنده : روزبه

عشقم...اینبار تو را میان نوشته هایم...گیر خواهم انداخت...تو را میان شقایقها بازی خواهم داد...تا قدری کم شود...از دلتنگیهایم


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



فرصت
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 822
نویسنده : روزبه

زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند 
تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
گاهی 
فرصت نبود
گاهی حوصله
و من خیلی دیر این را فهمیدم
خیلی دیر


:: برچسب‌ها: فاطمه ,



عشق
نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1393
بازدید : 1331
نویسنده : روزبه
تو را دیدم ...مثل همیشه لبخندی برلب داشتی...موهایت را پریشان کردی...دلم پریشان شد...تنها بودی...با همان لباس سفید...باران تنت را خیس نوازش کرده بود...اندام زیبایت بر اثر باران لطیف و دلربا بود...من هم ...مثل همیشه با دیدنت...مست و بیقراری کردم...همانند مرغ عشق دورت میگشتم و با صدایم مستت میکردم...و تو با حالت خاصی شانه میکردی...بیقراری مرا...من غرق تمنا و شور بودم...و تو غرق تماشای من...من آواز عشقمان را سر دادم...به تو گفتم منو عاشق نکن ...دیوونه میشم...منو از خونه آواره نکن...بیخونه میشم...به تو گفتم...نگفتم...به تو گفتم...نگفتم...و آسمان چشمهایت شروع به باریدن کرد...آرام و بی خود نزدیک شدی...مرا در آغوش گرفتی...و سر به شانه هایم گذاشتی...و اشک عشق را سرازیر کردی...و چه حال و هوایی بود...میان جنگل عشق...

:: برچسب‌ها: فاطمه ,