با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
زمانی میبینی... بر باد رفته جوانیت...غرورت... و خود را می بینی در آیینه زمان...که قدم های لرزانت...خسته ات میکند... از سویی میبینی...گام های شتابزده جوانی... که چه عجولانه میرود ...بسوی دردهای سرنوشت... گاهی... سینه ای را به یاد می آورم...که تهی ازعشق و جوانی بود... و گاه پیری مردی ...که غوز کرده زندگی را بر پشت خود... و میفروشد...عشق را...اما نه به اهلش...به متر و ذرع و یارد...چه بگویم... با چه زبانی... رفتن همیشه خداحافظی نیست...تازه زنده میشوی در چشم دیگران... که میگویند...چه مرد خوبی بود...کسی ازش بدی ندیده بود... اما نمیدانند...خودشان روح و روانش را به تاراج برده بودند...