این روزها بهانه تو را می گیرم...
نگاهم...سياهي چشم هايت را ...وسرم شانه هايت را...
تنم گرمی آغوشت را...اما ندارم از تو نشانی...ای بی خبر از من...
میان باغ انار گیج مانده ام...به دنبال سیبی که طعم تو را دهد...
در لا به لای ساقه های مست یاسها...به دنبال نارنجی هستم...که بوی دستانت را بدهد...
به عشق بويدن دستهاي تو...هر شب مبوسم نگاه سرد عکسهایت را...