صبـح تا نیمه شب منتظـرم... همه جـا مینـگرم...بغض را می بلعم...
گاه با ماه سخـن میگــویـم... گاه با رهگـذر خسته دلی...خبر ی میگیرم...
راستی گمشده ام کیست؟ در کجا میروید...نفسی ست یا که گلیست...
یا که مثل یه پرنده است...در پی مشتی دان...از بر بام کسی...
بر لب بام دگر میخواند...