وقتی چشمهایت را مهربانانه به من میدوزی...
آنگاه که لب هايت را با تبسم می آرایی...
وخاطرت را از کينه ها خالی می کنی...
نه آفتابی غروب میکند...نه چشمهایی خسته می شود...
و عقربه های ساعت فقط در جا میزنند...
هی تکرار عاشقانه...هی نگاه عاشقانه...و هی بوسه جانانه...
چه غوغایی می کنی تو...شقایق...